قانون و قانوني ، قسمت پنجم :
. ، اقْرَأْ بِ. ، اقْرَأْ وَ . . (الف)
سلام عليکم .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ، سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ؟! . .
بقول آقاي قراتئي ، در :"درسهايي از قرآن" که شباي جمعه از تلويزيون هنوزم پخش ميشه ، در :"گام دوم"م :
قبلا گفتم
که پدر خدا بيامرزم ، بعد اينکه دبستان رو تموم کردم (ب) ، منو نذاشت برم دبيرستان .
حالا بمونه که اصلا چرا دبستانم گذاشته بود برم !؟ آخه اگه مسئله خوندن نوشتن بود که منو پيش از دبستان به مکتب فرستاده بود و حتي :"کليله و دمنه" رو هم نه تنها مي تونستم بخونم ، املاشم مي نوشتم ، چه رسه به مثلا گلستان و بوستان سعدي و . ، بعلاوه قرآنم خودش بهم ياد داده بود !
البته شايد تو دوران ابتدايي حساب و هندسه هم ياد گرفته ميشد خودشم چه حساب و هندسه اي ! همينطور مثلا تاريخ جغرافيا و اونم چه ! يادم مياد کتاباش گنده تر از بقيه ي کتابا بود ، نه تعداد صفحه هاشونا ! قدشون !
و علم الاشياء و خلاصه ابتدايي علوم دبرستانيِ دانشگاهي اون زمان و خب بله ! طبق برنامه ي 2030 اون زمان و خودشم آمريکايي ! حالا آمريکاييِ صهيونيستي !؟ بمونه ! که آموزش نه فقط پرورش زمان شاه هم ! بلکه عاليشم ، اگه گفته نشه :"به تعبير معروف" غلام حلقه بگوشش بود ، ولي پذيرفته بود که ! پيادش ميکرد ! خب اونوقتا که مثل الان نبود ! که "به تعبير معروف" هرچه گفته بشه پذيرفته بشه ! ولو اينکه هنوزم بين ايندو فرقي گذاشته نشه ! هنوزم ! گفته شده ، يا بگوش رسيده رو ، با مثلا بقول مرحوم علامه :"افتاد" ن گوش به يک گفته ! حالا
. ، اقْرَأْ وَ . .
شم بمونه !
اينم شايد :"قبلا گفته باشم" که وقتي بگوش پدر رسيد ! که منم مي خوام مثل بقيه ي همکلاسياي دبستاني برم دبيرستان ، که بيشتر توسط مادر خدا بيامرزم بگوش ميرسيد ! گفت مي خواي درس بخوني ؟ بيا بريم !
دستمو گرفت و برد طلبه خونه ، و گذاشت پيش استادي که دوستش بود ، البته تابستون اونسال ، که گفته بود بجاي درس خوندن برم دنبال يه کار و ياد بگيرم ، و برده بود پيش يه خياطي که اونم دوستش بود و بمونه که بهش گفته بود بهم ياد بده ! و مزدم نمي خواد بده برا شاگردي کردن تو مغازه ! و باز "به تعبير معروف"م گفته بود استخونش مال من ! ولي کاراي شاگرد قبلي مغازه هم افتاد گردن منو و اون شد وردست اوستا و کمک اوستايي که داشت ! البته بعد فارغ شدن از کاراي واگذار شده به من ، اونم متفاوت تر از قبل ! منم يه کارايي ميکردم ، اولشم جا دگمه دوزي بود ! البته رو تيکه پارچه ها ! و زير نظر وردست اوستا و کمکش ، که .
آخه بروز يا هفته نکشيد تفاوت کار منو و اون ! اونم روي لباسا ! نه تيکه پارچه ! و اين نه تنها مسئله ساز شد ميون اونو من ! نه منو اون ! بلکه مانند اينم در عرض کمتر از يه هفته ! ميون نه تنها کمک اوستا و من ! بلکه حتي اوستا و منم ! که در تقسيم شاگردونه ها که مشتريا مي دادن خودشو نشون داد ! و خلاصه کار به تقريبا اخراجم شد ! ولي بحساب مشغله ي من در طلبه خونه گذاشته شد ! اونم با اين عناوين که حيفه وقتم در مغازه بگذره ! و بهتره که بقول اونا ! استعدادم صرف درس بشه !
غافل از اينکه من فقط با کار اوستاي خياط کار نداشتم !
خلاصه بعد مدتي تقريبا نزديک به چهار ماه خياطي ، که کارم به بريدن پارچه ي کت و شلوار و پيراهن هم کشيده شده بود ! البته کي ! که يه بار گندش دراومد و منتها نشد گردن من انداخته بشه ! آخه اگه باور کردني نبود ! نسبت دادنش به من هم مسئله ساز بود ! و همون بهتر که اوستاد بريده و يادش نيست ! خياطي به پايان رسيد و من شدم تمام وقت تو حجره !
خب ! حالا اوقات فراغت رو چه کنم ! مگه چند خط :"امثله" و :"مباحثه" ي اونم ! چقد وقت ميبرد !؟ اونم با همدرسي هايي که بيشتر براي سربازي نرفتن اومده بودن :"سرباز امام زمان" شده بودن ! و تا درس تموم ميشد ميرفتن و برا "مباحثه" وقت نداشتن ! اونم به مباحثه با من ! آخه گفتم که :
من با حرفاي نه تنها کتاب درسي ، بلکه استادم کار داشتم !
بعبارت ديگه بيکار نبودم ! يعني کار فقط رسيدن حرف کتاب به چشم و حرف استاد به گوش نبودم ! حتي وقتيم که منتظر باشم تا درس و مباحثه هم تموم بشه و مثل بعضيا برم دنبال يه کار ديگه ، که من ميرفتم خياطي .
خب ! پس از حواشي و علاوه بر حواشي کتاب و حتي رفتن سراغ :"شرح الامثله" ي کتاب (پ) م ووو و مثلا حفظ پامنبريايي که پدرم ترتيبشو داده بود که تو مسجد محلمون پيش از منبر رفتن امام جماعت محل ، يا بعدش و خصوصا در مراسم هاي مذهبي ، ولي بازم خيلي وقت داشتم ! چيکار کنم !؟ خب کم کم يواشکي ميزدم بيرون ! حالا کجا و چيکارشم بمونه ! آخه يه روز با تعقيب و . که ماموري از مدرسه به انجام رسونده بود ! يه عکسي ازم بهم نشون داده شد ، در يه جلسه ي محاکمه ! که ساک بدست از سينما در ميومدم ! و از اون به بعد بود که بهم :"شيخ سينمايي" م مي گفتن ! خصوصا بچه هاي هم محلي که ميرفتم با اونا بازي مي کردم ! تو اون اوقات بيکاري رو ميگم ! که از مدرسه ميزدم بيرون ! و چشم پدر دور ! آخه . بمونه !
خلاصه برا اينکه وقتم پر بشه ! برنامه ! اين شد که يه درسم پيش امام جماعت محلمون تو مدرسه داشته باشم ، که به بعد درس قبلي ميرفتم به حجره ي ايشون و :"صرف مير" درس ميداد !
حالا بمونه که اين چه مسئله اي پيش آورد ! آخه بين ايشون و استاد قبلي گويا يه چيزايي بود ! يادم مياد گفتن که بعد انقلاب يکيشون خلع لباس شد ! و يکيشونم مسجدش شد محل برپايي نماز جمعه و امام جماعت شد امام جمعه .
يادم مياد ، علاوه بر دعوا سر من ! يه روزي سر يه چيز ديگه يه بزن بزني راه انداختن که بيا و ببين ! البته اون وقت زور استاد قبليم بيشتر از استاد بعديم بود ! البته نه زور بازوشا ! زور :"اجتماعي" ش ! نه زور :"جماعت"يشا ! زور بقول :"تعليمات اجتماع"يش ! که در مراکز آموزشي اون زمان (هنوزم!) رايج بود ! ولي اونکه اين زورش کمتر بود ، تو مدرسه که چربيد ! تو اون بزن بزن !
خب ! اين داستان ادامه دارد ! و بمونه برا يه فرصت ديگه ان شاءالله ، تا از حوصله خارج نشده با طولاني شدنش ، فعلا شب بخير.
. ، يوْمَ يخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يوفِضُونَ ، خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِكَ الْيوْمُ الَّذِي كَانُوا يوعَدُونَ .
--------------------------
زيرنويس :
الف :
قران العظيم ، نخستين سوره .
ب :
که شش سال بود و هنوز مثل فرانسويش پنج سال نشده بود ، که با رفتن وليهد شاه به مدرسه اين تغيير رخ داد و بعد انقلابم ادامه داشت تا همين اواخر که باز مثل سابقش که آمريکايي بود شش سال شده .
پ :
کتاب درسي ما اسمش بود :
جامع المقدمات
و چند کتاب توش بود ، که شامل کتابهايي در ادبيات عربي بود ، خصوصا صرف و نحو يا دستور زبان عربي ، و يه کتاب ديگه ! که اسمش بود :
منطق کبري
يعني مثل دستور زبان ! منتها زبان فکر يا انديشه بقول خودمون .
بعبارت ديگه :"قانون" فکر يا انديشيدن ! براي :"قانوني" بودنش !
که ان شاءالله در فرصت بعدي بيشتر ميگم ، فعلا همينقد گفته باشم که اين پيش نياز فقط "قانون" فقه ! نيست ! بلکه "قانوني" بودن قانون زبون و منجمله عربيم بستگي به :
مراعات
اين داره ! و من تو اون بيکاريا که گفتم ، سه سريم به اين کتاب زدم ! پيش از اينکه به اون برسم ! يعني پيش استادي درسشو بگيرم ! و برام جالب بود !
بعدا که رفتم دبيرستان ! البته نه در خونه ي پدري ! بلکه تو خونه خودم و تشکيل خونواده دادن ، رشته ي ادبي رو بيشتر براي همين رفتم ، و يادم مياد تو دانشگاه هم ، تو ترم اول ، فقط همينو حضوري گرفتم و از قم ميومدم تهران براي حضور تو درس اون ، علاوه بر اينکه تو قمم با برادران طلبه اي که درس اونو گرفته بودن ، پيش استادي که تو محل :"مجله ي حوزه" تشکيل ميشد نيز ، همدرسي و مباحثه هم داشتم ! بعنوان مثال ، و صرف نظر از مطالعاتي که در رابطه با اون داشتم از کتبي که در اين زمينه نوشته شده بود ، خصوصا توسط استاد شهيد مرتضي مطهري که آثاري از آثار بدون استثناء خوبشون در اين رابطه هست ، مثلا در اثر :
آشنايي با علوم اسلامي
که بهتر از کتاب هاي ديگه منو بهره مند کرده در اين زمينه ! زمينه :"قانون و قانوني" رو ميگم ! که محل بحث منه !
درباره این سایت